نجمه سیددخت
شیخ فریدالدین ابو حامد محمد عطار نیشابوری، یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. استاد فروزانفر پس از تحقیق کافی، سال ولادت او را 540 و سال وفاتش را 618 و مدت عمرش را هفتاد وهشت سال نوشته است. عطار از آغاز به تحصیل علوم وفنون پرداخته واز بحث وجدل وقیل وقال مدرسه چندان راضی نبوده وسرانجام به وجد وحال وذوق ومعرفت خانقاهی روی آورد.
ولادت او درکدکن از روستاهای نزدیک نیشابور، اتفاق افتاد و زندگی او نخست درشادیاخ و سپس درنیشابور سپری گشته و او درهمان شهرکسب علم ومال کرده است. پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری و طبابت مشغول می شود تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و دراین مورد داستان های مختلفی بیان شده که معروف ترین آن این است: “روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جملۀ چیزی برای خدا بدهید، از عطار کمک خواست؛ ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همان گونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیرسر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا رفت. عطار بعد از مشاهده حال درویش، شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد. او به خدمت شیخ الشیوخ رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد. گفته شده درهنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود، بهاءالدین محمد، پدرمولوی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابوررسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به مولوی که در آن زمان کودکی خردسال بود داد.
عطار مردی پر کار و فعال بوده، چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه دردوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. عطار در مقدمه ای که خود در اواخرعمربه نثرنوشته است؛ به معرفی آثار خود می پردازد: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، منطق الطیر، دیوان قصاید و غزلیات، مختار نامه و تذکره الاولیا.
در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او درهنگام یورش مغولان به شهر نیشابور، در نزدیکی دروازۀ شهر، به دست سربازان مغول کشته شد؛ علاوه بر این، تمام آثار وی سوزانده شد و آثاری که از وی در دست است، تنها آثاری است که قبل از حملهٔ مغول، به سایر شهرها منتقل شده بود. شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود، کشکول، این واقعه را چنین بیان می کند که وقتی لشکر مغول به نیشابور رسید، اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیریکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد، عطار دانست که مرگش نزدیک است؛ بنابراین با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است مستـان تو را کمینه بازی این است
با این همه رتبـه هیـچ نتوانـم گفت شاید که تو را بنده نوازی این است
مقبره شیخ عطار در نزدیکی شهر نیشابور قرار دارد و چون درعهد تیموریان، مقبره او خراب شده بود، در قرن نهم به فرمان امیرعلیشیر نوایی، وزیر سلطان حسین بایقرا، مرمت و تعمیر شد.
روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران، روز ملی عطار است که هرساله در نیشابور، برنامههای عطارشناسی در آرامگاه وی برگزار میشود؛ گلباران آرامگاه عطار، ارائه پژوهشهایی در مورد این شاعر، نمایشگاه کتاب و خوشنویسی و شب شعرازجمله برنامههایی است که در این روز برگزار میشود.