هوشنگ نوبخت
به ياد بيستم مهرماه، سالروز تولد اسطوره بى بديل موسيقى بختيارى، آبهمن علاالدين.
فرزند كوچ كه باشى بايد از رگ تاراز بگذرى، كوهستانى پر رمز و راز كه ناخواسته تو را ياد ترانه هاى «بهمن» مى اندازد.
زادگاه كبک هاى غريبى كه عاشقانه هايشان را در دل كوه زرده و منار به تكرار، جوانان ايل دندال كرده اند.
به شيمبار كه برسى باز هم نواى حماسى «بهمن» تو را به دل تاريخ مى برد و گاهى از درون بيشه، صداى شيهه ى اسب هايى مى آيد كه فاتح مشروطه بوده اند بى آنكه سوارى از آن ها زنده مانده باشد و البته ابهامى در دل تاريخ كه هنوز نمى دانيم جنگ شيمبار سيچه وسته؟
به لالى كه برسى باز هم وارگه تولد «بهمن» را مى بينى زير قلعه ى مش جعفر و ياد زنان طايفه مش مرداسى را كه براى بى بى ليمو چفتر چيده بودند به ميمنت تولد فرزندى كه آمد و روح و روان ايل و تبارش را به بوى چويل پيوند داد.
اين وارگه ى خدا خوب كرده جايى است كه يار و همدم بهمن، غلامشاه هم پا به عرصه هستى نهاد و حنجره اى شد به وسعت زاگرس كه گرده اش هميشه تاريخ زخمى عشق هاىى مثل عبده ممد است.
ماه مهر است ولى کنارهاى سر راه هم غم غربت بيت هاى «بهمن» را در دل شان قايم كرده اند و آن را به خورد چوپانانى مى دهند كه چرت زير درخت شان، آبستن هزار راز نگفته است و البته گوسفندانى كه عادت كرده اند مزه برگ بلوط را پيوند بزنند به شيرى كه مزه دى بلال هاى ناب مى دهد.
مهر است ولى دلم به وسعت غم گتوند كه گويى قيصر ندارد براى بهمن تنگ شده است.
تاريخ از تقويم با اصالت تر است ولى گناه ثبت احوال ىا نمى توان ناديده گرفت جايى كه در بيست مهرماه، ميلاد يك صدا را در شناسنامه ى کوجک يك ايل بزرگ صادر نكرد تا سرديس هايش را در ورودى اهواز و ايذه و لالى و انديكا و مسجدسليمان و شهركرد نصب كنند و نسل هاى پيگير شعرهاى حافظ بدانند كه در چنين روزى و در قلب مهر، بهمنى به دنيا آمد كه ترانه هايش همه بوى اسفند مى دانند روى آتش چاله هايى كه طعم چاى قورى اش حنجره ها داغ مى كند براى خواندن هى جار و بلال و دندال هايى كه ضبط ماشين هاى لوكس امروزى هم براى پخش شان، لحظه شمارى مى كنند.
ساعت هشت، نوزده مهر است و من تازه به اول لالى رسيده ام، زادگاهى كه همجون اهواز، فردا هم خبرى از نصب سرديس «بهمن علادين» در دروازه ورودى اش نيست.