هوشنگ نوبخت
زادگاهى دارم پر از پونه و لبرىز از گل هاى سرخى به رنگ خون جگرگوشه هاى جوانى كه گاه از روى ناچارى يا بيکارى، خودكشى مى كنند.
شهرى كه خاک خدا خوب کرده اش شبيه به دزفول است ولى سرنوشتى همچون مسجدسليمان دارد.
لالى، جزيره اى است تشنه كه مشک هايش هنوز پز دوغ را به پياله هاى آب مى دهند و مردمانش هنوز ظرف نوشابه پر مى كنند براى احتياط.
اينجا هنوز هم كوچ مى كنند ولى نه با اسب به مقصد بازفت كه با اسنپ به مقصد عسلويه براى سيم گره زدن به آرموتورهايى كه شيارشان شبيه به شيار لوله هاى تفنگ فاتحان مشروطه همين طايفه است.
در همين ولايت كه آب هايش قل مى زنند درون دره ها، کسى آمده و شركتى زده براى توليد آب معدنى درست در جايى كه معدن ليسانس ها و بيکارهاست.
خدا خير دهد خدادادى را كه نرخ مملكت را شكست و عده اى از دختران شهر را فراخوان كرد براى كار به شرطى که نه پول داشته باشند و نه پارتى.
نمى دانم بابت اين اتفاق به او گير مى دهند يا خير اما شك ندارم كه اين شيوه را تنها در داستان ها خوانده يا در اندک سکانس هايى از سينما ديده ايم كه بشود بى پول و پارتى، آب توليد کرد براى لقمه اى نان حلال.
مسجدسليمان را گفته اند شهر اولين ها که صد البته وارونه شده است اما چه خوب كه لالى اينک شهر اولين است در استخدام دخترکانى كه مى خواهند بى هيچ دغدغه اى نان آور خانه هايى باشند که ديگر بوى كاهگل نمى دهند و من به واسطه ى همين کار نيک، آب را نه از کارون نقطه چين اهواز که از معدنى ميخرم كه در چم سور لالى بوى پونه اش را تخفيف داده و نيک مى دانم که اين محصول به دست همين دختران ايل به بلنداى زرده قد خواهد کشيد و ييلاق را به خوشه هاى گندم گرمسير پيوند خواهد داد.