سقط جنین، در هر شکل و هر زمینهای که رخ دهد، اتفاقی ساده و بیاثر نیست. برخلاف روایتهای سطحی که گاه آن را به تصمیمی شخصی یا صرفاً فیزیولوژیک تقلیل میدهند، سقط جنین نقطهایست که در تقاطع چندین بحران قرار دارد: بدن، روان، اخلاق، جامعه و گاه قانون. و در میانه این تقاطع، زنی ایستاده که اغلب دیده نمیشود.
زنانی که سقط جنین را تجربه میکنند، فارغ از ارادی یا ناخواسته بودن آن، وارد مرحلهای از دگرگونی روانی میشوند که شدت و تداوم آن بسته به زمینههای فرهنگی، حمایت اجتماعی، باورهای شخصی و شرایط خانوادگی متفاوت است. اما آنچه اغلب مشترک است، سکوتیست که پس از آن حاکم میشود. سکوت جامعه، سکوت خود زن، و حتی سکوت سیاستگذاران.
علم روانشناسی به ما میگوید که سقط میتواند با طیفی از اختلالات روانی از جمله اضطراب، افسردگی، احساس گناه، و حتی اختلال استرس پس از سانحه همراه باشد. اما در جامعهای مانند ما، این ابعاد کمتر شناخته شدهاند یا عامدانه نادیده گرفته میشوند. زیرا زن، همچنان باید نقش خود را بدون لکنت، بدون ضعف، و گاه حتی بدون درد ایفا کند.
واقعیت این است که ما در زمینه سلامت روان زنان پس از سقط، فقیر و بیبرنامهایم. نه سامانهای برای مشاوره وجود دارد، نه پروتکلهای روانپزشکیِ ساختاریافته، و نه حتی آموزش عمومی برای اطرافیان زن درگیر این تجربه. سقط جنین در ایران، خواه قانونی و درمانی باشد، خواه پنهانی و پرخطر، همواره بهایی روانی دارد که به شکل مزمن در زندگی زن تهنشین میشود.
اگرچه گفتمان عمومی پیرامون سقط در سالهای اخیر بازتر شده، اما هنوز زنانی که سقط را پشتسر گذاشتهاند، با نوعی بیوطنی روانی مواجهاند: نه جایی برای سوگواری دارند، نه زبانی برای روایت. سقط جنین، تنها حذف یک جنین از بدن نیست؛ گاه، حذف بخشی از هویت زن است که در جامعه بازسازی نمیشود.
سیاستگذاران باید درک کنند که کنترل جمعیت یا تشویق به فرزندآوری، بدون در نظر گرفتن تجربههای تلخ زنان، به نتیجهای نخواهد رسید. مادری که با اندوه و زخم روانی زندگی میکند، نه برای فرزند بعدی انگیزه دارد، نه برای ساختن خانوادهای شاد. وقت آن است که سقط جنین، نه فقط به عنوان یک مسأله پزشکی، بلکه بهمثابه یک واقعیت اجتماعی و روانی به رسمیت شناخته شود.
سقط، پایانِ زیست یک جنین است؛ اما اغلب، آغاز سکوتی دردناک در زندگی زنیست که هنوز زنده است.
فاطمه برخورداریان