1404-02-20 01:06

جهت جستجو عبارت خود را در کادر روبرو وارد نمایید

اخبار ایران و استان

پنج قایق و یک ناخدا که به جزیره گنج رسیدند چگونه مهم‌ترین درس مدرسه را، بدون مشق نوشتن آموختیم؟

صدای زنگ دبستان جامی شهرکرد که در گوشم می‌پیچید، برایم نه فقط نوید آغاز یک روز آموزشی، بلکه بشارتی برای دیدار دوباره با دنیایی بود که هر روز در آن کشف تازه‌ای انتظارم را می‌کشید. در میان تمام مقاطع تحصیلی، سال سوم دبستان جایگاه ویژه‌ای در خاطراتم دارد؛ سالی که معلمی دلسوز به نام آقای کریمی، نه تنها درس‌های کتاب‌ها را به ما آموخت، بلکه با اقدامی هوشمندانه بذرهای همدلی و مسئولیت‌پذیری را در جان‌های‌مان کاشت.

پنج قایق و یک ناخدا که به جزیره گنج رسیدند چگونه مهم‌ترین درس مدرسه را، بدون مشق نوشتن آموختیم؟

صدای زنگ دبستان جامی شهرکرد که در گوشم می‌پیچید، برایم نه فقط نوید آغاز یک روز آموزشی، بلکه بشارتی برای دیدار دوباره با دنیایی بود که هر روز در آن کشف تازه‌ای انتظارم را می‌کشید. در میان تمام مقاطع تحصیلی، سال سوم دبستان جایگاه ویژه‌ای در خاطراتم دارد؛ سالی که معلمی دلسوز به نام آقای کریمی، نه تنها درس‌های کتاب‌ها را به ما آموخت، بلکه با اقدامی هوشمندانه بذرهای همدلی و مسئولیت‌پذیری را در جان‌های‌مان کاشت.

صدای زنگ دبستان جامی شهرکرد که در گوشم می‌پیچید، برایم نه فقط نوید آغاز یک روز آموزشی، بلکه بشارتی برای دیدار دوباره با دنیایی بود که هر روز در آن کشف تازه‌ای انتظارم را می‌کشید. در میان تمام مقاطع تحصیلی، سال سوم دبستان جایگاه ویژه‌ای در خاطراتم دارد؛ سالی که معلمی دلسوز به نام آقای کریمی، نه تنها درس‌های کتاب‌ها را به ما آموخت، بلکه با اقدامی هوشمندانه بذرهای همدلی و مسئولیت‌پذیری را در جان‌های‌مان کاشت.

چهره مهربان و صدای آرام آقای کریمی هنوز در ذهنم زنده است. او با قامتی بلند و لبخندی همیشگی که گوشه لبانش نقش می‌بست، حس امنیت و اعتماد را در دل‌هایمان زنده می‌کرد. برخلاف بسیاری از معلمان که شاید در همان روزهای نخست، به معرفی سرفصل‌های درسی و انتظاراتشان از دانش‌آموزان می‌پرداختند، آقای کریمی رویکردی متفاوت در پیش گرفت.

در یکی از همان روزهای آغازین سال تحصیلی بود که آقای کریمی با یک ایده نوآورانه وارد کلاس شد. او ما را که حدود سی دانش‌آموز پرشور و بازیگوش بودیم را به پنج گروه تقسیم کرد. معیار این تقسیم‌بندی برای ما که آن زمان درکی از ظرافت‌های آموزشی نداشتیم، کمی مبهم به نظر می‌رسید. اما بعدها فهمیدیم که او با در نظر گرفتن معدل سال قبل هر یک از ما، تلاش کرده بود تا ترکیبی متعادل از دانش‌آموزان با سطوح مختلف در هر گروه ایجاد کند.

نکته جالب‌تر، انتخاب سرگروه برای هر گروه بود. آقای کریمی این مسئولیت را به دانش‌آموزانی سپرد که در سال گذشته معدل بالاتری داشتند. در آن سن و سال، حس رهبری و مورد اعتماد واقع شدن برایمان بسیار ارزشمند بود. به خاطر دارم که چگونه با غرور این مسئولیت را پذیرفتیم و تلاش می‌کردیم تا انتظارات آقای کریمی را برآورده سازیم.

اما این تازه آغاز ماجرا بود. آقای کریمی در ادامه توضیح داد که عملکرد هر گروه، نه تنها بر اساس میانگین نمرات اعضای آن گروه سنجیده می‌شود، بلکه در ارزیابی نهایی هر یک از ما نیز تاثیرگذار خواهد بود. این قانون ساده، دنیای کوچک کلاسمان را دگرگون کرد. رقابت فردی جای خود را به یک تلاش جمعی داد. دیگر کسی تنها به فکر نمره خودش نبود؛ همه می‌دانستیم که موفقیت هر فرد، به موفقیت گروه گره خورده است.

در ابتدا حس رقابت شدیدی بین گروه‌ها وجود داشت. هر گروه تلاش می‌کرد تا با عملکرد بهتر، خود را از دیگران متمایز کند. اما به تدریج این رقابت جای خود را به همدلی و همکاری داد. سرگروه‌ها با جدیت بیشتری پیگیر وضعیت درسی اعضای گروه‌شان می‌شدند. دانش‌آموزانی که در درسی با مشکل مواجه بودند، از کمک هم‌گروه‌‌ها بهره‌مند می‌شدند. جلسات کوچک همفکری در زنگ‌های تفریح شکل می‌گرفت و شور و اشتیاق برای یادگیری در فضای کلاس موج می‌زد.

به خوبی به یاد دارم که وقتی بچه‌های سایر کلاس‌ها در زمان استراحت بین دو ساعت درسی بازی می‌کردند، ما مشغول رفع اشکال بودیم. در شیفت بعدازظهر هم حداقل بیست دقیقه زودتر به مدرسه می‌رفتیم و گوشه‌ای از حیاط به مرور درس‌های روز قبل می‌پرداختیم. این همدلی و همراهی نه تنها باعث پیشرفت‌مان شد، بلکه حس ارزشمندی و تعلق به گروه را در ما تقویت کرد. ما پنج قایق بودیم، هر کدام با سرنشینانی متفاوت اما با ‌هدف مشترک؛ و آقای کریمی، سکان هدایت این سفر یک‌ساله را در دست گرفته بود تا بالاخره به جزیره‌ی گنج رسیدیم.

در پایان آن سال تحصیلی، اتفاقی شگفت‌انگیز رخ داد. معدل کلی کلاس ما، به شکل چشمگیری نسبت به دو سال‌ قبل افزایش یافت. اما فراتر از این موفقیت تحصیلی، دستاورد بزرگ‌تری نصیبمان شده بود. ما آموخته بودیم که چگونه در کنار رقابت، با یکدیگر همدل و متحد باشیم. یاد گرفته بودیم که موفقیت فردی، می‌تواند در گرو موفقیت جمعی باشد و حس مسئولیت‌پذیری در قبال دیگران، چه شیرین و ارزشمند است. این همان گنجی بود که پس از یک سال تلاش به آن دست یافته بودیم.

نگاه نافذ آقای کریمی در روز اعلام نتایج پایانی را هرگز فراموش نمی‌کنم. در چشمانش نه فقط رضایت از پیشرفت تحصیلی ما، بلکه شعف عمیقی از مشاهده رشد اخلاقی و اجتماعی‌مان موج می‌زد. او با لبخندی مهربان گفت: «شما نه تنها درس‌های کتاب رو خوب یاد گرفتید، بلکه درس بزرگ‌تری رو هم آموختید؛ درس با هم بودن و برای هم تلاش کردن.»

این خاطره، سال‌ها بعد نیز مثل چراغی در مسیر زندگیم روشنایی بخشید. در هر جمع و هر تیمی که قرار گرفتم، تلاش کردم تا همان روحیه همدلی و مسئولیت‌پذیری را زنده نگه دارم. فهمیدم که یک سرگروه واقعی کسی نیست که صرفاً دستور می‌دهد، بلکه کسی است که با ایجاد انگیزه و همدلی، افراد گروهش را به سوی یک هدف مشترک هدایت می‌کند.

به باور من، نقش معلم فراتر از انتقال دانش و اطلاعات است. معلم دلسوز، مثل باغبان ماهری است که نهال‌های نوپا را با صبر و حوصله آبیاری می‌کند و زمینه رشد همه‌جانبه آن‌ها را فراهم می‌سازد. او نه تنها به آموزش دروس می‌پردازد، بلکه با درک تفاوت‌های فردی دانش‌آموزان، تلاش می‌کند تا استعدادهای نهفته آن‌ها را شکوفا کند و ضعف‌هایشان را با مهربانی و راهنمایی برطرف نماید.

تربیت صحیح اخلاقی دانش‌آموزان، بدون شک یکی از مهم‌ترین وظایف معلم است. دانش‌آموزان در سنین کودکی و نوجوانی، مثل لوح‌های نانوشته‌ای هستند که رفتار و گفتار معلمان، نقش عمیقی در شکل‌گیری شخصیت‌شان دارد. معلمی که با دلسوزی و درک با دانش‌آموزان ارتباط برقرار می‌کند، می‌تواند الگوهای رفتاری مثبتی را به آن‌ها منتقل کند. او می‌تواند ارزش‌هایی مثل احترام، صداقت، همدلی، مسئولیت‌پذیری و تلاش را در وجود آن‌ها نهادینه سازد.

وقتی معلم با دیدی باز و قلبی مهربان به دانش‌آموزان نگاه می‌کند، آن‌ها احساس ارزشمندی و دیده شدن می‌کنند. این احساس مثبت، زمینه‌ساز اعتماد به نفس و خودباوری در آن‌ها می‌شود. دانش‌آموزی که مورد توجه و درک معلم خود قرار می‌گیرد، با انگیزه بیشتری به یادگیری می‌پردازد و در مسیر رشد و تعالی گام برمی‌دارد. در مقابل، معلمی که صرفاً به انتقال مطالب درسی می‌پردازد و از دنیای عاطفی و اجتماعی دانش‌آموزان غافل می‌ماند، نمی‌تواند تاثیر عمیقی بر تربیت آن‌ها داشته باشد. دانش‌آموزان نیازمند آن هستند که معلمشان نه فقط یک آموزگار، بلکه یک راهنما، یک مشاور و یک دوست باشد. آن‌ها نیازمند کسی هستند که به حرف‌هایشان گوش بدهد، دغدغه‌هایشان را درک کند و در مواقع لزوم، حامی و پشتیبانشان باشد.

درک من از اهمیت دلسوزی معلم و شناخت دانش‌آموزان، ریشه در همین تجربه‌های دوران دبستان دارد. آقای کریمی به من آموخت که آموزش واقعی، تنها محدود به صفحات کتاب نیست، بلکه شامل پرورش روح و جان دانش‌آموزان نیز می‌شود. او با اقدام ساده‌اش در تقسیم‌بندی کلاس و ایجاد حس مسئولیت گروهی، در واقع یک درس زندگی به ما آموخت؛ درسی که ارزش آن به مراتب بیشتر از تمام فرمول‌ها و قواعد درسی بود که بعد از آن یاد گرفتیم.

امروز که سال‌ها از آن دوران گذشته، هنوز هم با یادآوری نام آقای کریمی، حس قدردانی و احترام عمیقی در دلم زنده می‌شود. او یکی از همان معلمان نادری بود که نه تنها در حافظه تحصیلیم، بلکه در تار و پود وجودم حک شده است. او به من نشان داد که یک معلم دلسوز، چگونه می‌تواند با درک و همدلی، مسیر زندگی یک دانش‌آموز را برای همیشه تغییر دهد. ای کاش او همچنان در قید حیات بود و می‌شد یک کتاب از زندگیش نوشت با عنوان «چگونه مهم‌ترین درس زندگی را، بدون نوشتن مشق بیاموزیم؟»

به مناسبت روز معلم، یاد و خاطره تمام معلمان دلسوزی را گرامی می‌دارم که با عشق و فداکاری، چراغ دانش و معرفت را در جامعه روشن نگه می‌دارند و با تربیت نسلی آگاه و مسئولیت‌پذیر، آینده‌ای روشن‌تر را برای سرزمین‌مان رقم می‌زنند. باشد که قدردان زحمات بی‌دریغشان باشیم و راهشان را با افتخار ادامه دهیم.

سروش غلامی

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email
اشتراک گذاری در whatsapp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *