دانشجویان رشته حقوق (بهویژه حقوق عمومیخوانها) و حقوق بشر، در همان آغاز تحصیل در دانشکدههای حقوق (که عمدتاً تحت تأثیر اندیشههای غربی پسارنسانس هستند) میآموزند که حساب حق از حقیقت جداست، یعنی ارتباطی بین حق و حقیقت وجود ندارد و دقیقتر اینکه نباید وجود داشته باشد. حق، همان امتیاز یا فرصتی است که در قانون و مقررات برای افراد پیشبینیشده، و حقیقت هم در مقابل باطل یا ناحق قرار میگیرد و دانش حقوق را با آن کاری نیست و مثلاً موضوع دانش فلسفه یا کلام است. واضح است که امروزه واژه حق دو کاربرد یادشده را دارد ولی سخن در نسبت این دو کاربرد با یکدیگر است. اهالی دانش حقوق مفروض میگیرند که حقیقت و درستی و راستی و خوبی، یک چیز است و حق و تکلیف که باید و نباید دارد مقولهای دیگر. آنگاه چنین نتیجه میشود که ممکن است حقی یا تکلیفی بدون اینکه مبتنی بر حقیقتی باشد برای افراد منظور شود و از آنسو، حقیقت و درستی و خوبی، نمیتواند مبنایی برای ایجاد و برخورداری از حق یا عهدهداری تکلیفی باشد. خلاصه آنکه دانش حقوق، دلمشغول حقایق نیست و اگر چنین حقایقی هم موجود یا قابلدرک باشد، تأثیری در بایدها و نبایدهای حقوقی و حقهای افراد ندارد.کوتاه آنکه در این نگاه، حقیقت و حقانیت نه امری پیشینی است و نه در ترسیم حق ها و نظام حقوقی موضوعیت دارد. (نک: قاری سیدفاطمی سیدمحمد، حقوق بشر در جهان معاصر، صص27-28 ؛ راسخ محمد، حق و مصلحت، صص186-187 و برای ملاحظه دیدگاه رقیب نک: حسینی بهشتی، سید محمد، حق و باطل از دیدگاه قرآن صص19 و 20 و 30-35)
در یکی از بیانات معروف امام حسين علیهالسلام که در مسير كربلا فرمودهاند چنین آمده: «أ لاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بهِ وأنَّ الباطِلَ لايُتَناهى عَنهُ لِيَرغَبِ المُؤمنُ في لِقاءِ اللّه ِمُحِقّا، فإنّي لا أرَى المَوتَ إلاّ سَعادَةً و لا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَما»(تحف العقول: 245) و در وصیت مشهور خویش به برادرشان محمد حنفیه چنین نوشتند: إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لاَ أَشِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلصَّلاَحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى صلي الله عليه و آله وَ أَبى عَلىِ بن أَبى طالِبٍ علیهالسلام (بحارالانوار ج44 ص327)
حاصل جمع این دو بیان آن است که در برابرِ عمل نشدن به حق و جلوگیری نشدن از باطل خروج میکنم و میخواهم امربهمعروف(حق) و نهی از منکر(باطل) کنم و در امت رسولالله اصلاحگری کنم و همچون پدرم و جدم رفتار کنم. بهروشنی دوگانه حق/باطل، معروف/منکر و صلاح/فساد در بیان و کنش امام مشهود است. لذا امام شهید تکلیف شرعی خود را بر مبنای حقیقت و حقانیت توجیه و مستدل کرده است. این رویارویی مفهومی در بیانات امیرالمؤمنین نیز پرتکرار است. ازجمله در نامه 66 نهجالبلاغه به عبدالله ابن عباس فرمود که میراندن باطل و زنده کردن حق بهترین چیز در دنیای تو باشد. نیز آنگاهکه هنگام عزیمت برای فرونشاندن فتنه ناکثین، قیمت پاپوش پاره و پینهبسته خود را از او پرسید و او جواب داد «لا قیمه لها»، فرمود که همین بیقیمت و مقدار را از فرمانروایی و زمامداری بر شما بیشتر دوست دارم مگر آنکه حقی را اقامه کنم و باطلی را براندازم. در خطبه 216 در صفین نهیب میزنند که آنگاهکه کار والی و رعیت درهم آشوبد و رعیت بر والی چیره شود و والی بر رعیت ستمگر، آنگاه است که کسی از تعطیلی حق و رواج باطل احساس نگرانی نمیکند (فَلاَ يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لاَ لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ). لذا دستگاه زمامداری با اقامه و احیا و ترویج «حق» و صیانت از حقیقت در برابر «باطل» مشروعیت مییابد.
امام حسین علیهالسلام به پیروی از امام برحق، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، رسالت تاریخی و تاریخساز خود را احیای فریضهی «حق» یعنی امربهمعروف و نهی از منکر قرار داد. حضرتش برآشفته است که چرا به «حق»(حقیقت و حقانیت) عمل نمیشود و از باطل نهی نمیشود و وصیت میکند که میخواهد امربهمعروف و نهی از منکر کند و به سیره جدش رسولالله و پدرش امیرالمؤمنین عمل کند. اما آیا در جامعه اسلامیِ آن روز، کسی امربهمعروف و نهی از منکر نمیکرد؟ و یا آن را نمیشناخت؟ مگر بسیاری از خواص، بزرگان و چشمپرکنهای جامعه آن روز، خودِ امام حسین را، چهبسا از سر احساس تکلیف و دلسوزی، از قیام و خروج بر حاکم اسلامی برحذر نمیداشتند؟
بزنگاه همینجاست که امربهمعروف و نهی از منکر، بدون شناخت «موقعیت» و «مصداق» معروف و منکر به ضد خود تبدیل میشود. جابهجا شدن ارزش و ضد ارزش، معروف و منکر، حق و باطل، و مصادیق آنها آن انحراف عظیمی بود که در دوران سلطنت اموی(«موقعیت») در حال تثبیت و استقرار در جامعه اسلامی بود و امام حسین نمیتوانست در برابر آن سکوت کند و یا برای جلوگیری از آن صرفاً موعظه بخواند. وقتی باطل جای حق بنشیند و معروف به منکر تبدیل شود، مسلمانانی هم که بخواهند این فریضه الهی را ایفا کنند، در عمل به ترویج منکر و تثبیت باطل کمک کردهاند. و آنگاهکه این انحراف در حقیقت و حقانیت، در قطب و محور جامعه اسلامی (نهاد امامت) در حال وقوع باشد و حکومت اشرافی موروثی سلطنتی اموی بر جایگاه امامت عدل تکیه زده باشد، راهی جز عالیترین مرتبه امربهمعروف و نهی از منکر باقی نمیماند؛ مرتبهای که با عدول از بیعت با حاکم جائر مسلماننما، آغاز و با قیام خونین جاودان میشود. امام شهید به ما آموخت که تن دادن خواص و عوام به حکومت اشرافی موروثی سلطنتی اموی با انواع توجیهات، مجوزی برای سرسپردن به چنین انحراف اساسی در محور امامت جامعه اسلامی نیست.
نکته دیگر و شاید مهمتری که از قیام سیدالشهدا و کلمات ایشان بهخوبی فهمیده میشود نفی تکثرگرایی معرفتی، رد نسبیت ارزشهای انسانی و برچیدن بساط توجیه شکاکیت پوچگرایانه است. آن طرز تفکری که ارزشها را شخصی، عصری و تاریخی میخواهد و امکان فهم و تشخیص حقیقت و باطل را از عقل انسان سلب میکند و به اسم آزادی عقیده، هر نوع گزاره و اعتقادی را قابلاحترام میشمارد، در اندیشه و عمل حسینی نفی میشود. فریاد حسین بن علی خطاب به غافلان و معیشتطلبان آن است که مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟ مگر انزوای حقیقت و جولان باطل را مشاهده نمیکنید؟ چرا از باطل جلوگیری نمیشود؟ نهیب امام، مانع از توسل به دستاویزهای روشنفکرمآبانهای همچون «حقیقت قابلتشخیص نیست» یا «هرکسی، ازجمله یزید، را از حقیقت بهرهای است» یا «برداشت ما از حق و حقیقت با برداشت شما تفاوت دارد» میشود که مرزبندی حق و باطل را اعتباری، شخصی و نسبی و در نتیجه فاقد اصالت/موضوعیت و درواقع بیمعنا تلقی میکنند. از این روست که پیام و قیام سیدالشهدا به عنوان امام واجبالاطاعه نشان میدهد که نه تنها حق در برابر باطل موضوعیت دارد (هم حقیقتی وجود دارد و هم قابل درک است) بلکه منشأ ایجاد حق و تکلیف نیز هست.
قیام خونین اباعبدالله الحسین(ع) در صورتی شایسته پیروی و الگوی مبارزه با ظلم و فساد است، که بر«حق» دانسته شود. قیام «حق» امام، تعیینکننده حق و باطل، معروف و منکر و فساد و صلاح است. اگر قیام امام برحق نباشد، یعنی حقانیت را از حرکت سیدالشهدا سلب کنیم، در تحلیل این حرکت به نتیجهای جز شورش مذبوحانه در برابر حاکم مستقر نخواهیم رسید. کوتاه آنکه، «حق» از راه «حقیقت» ارزش مییابد، چون حق و باطل، شناختنی و یافتنی است و لذا جبهه حق و باطل تعریفشدنی و برای نظام حقوقی منشأ اثر است.
دکتر حامد نیکو نهاد