غرب آسیا همچنان به عنوان کانون اصلی تحولات جهانی شناخته میشود چنانکه طوفان الاقصی نشان داد که ادعای غرب مبنی بر اهمیت نداشتن این منطقه ادعایی واهی و صرفا فریبی برای کم رنگ سازی توجه ملتهای منطقه از توطئههای غرب است. با تمام این تفاسیر نگاهی بر روند تحولات منطقه بیانگر حقیقتی است و آن آنکه دوگانه جدید «مقاومت و تسلیم» بر منطقه حاکم شده است و امروز جریان مقاومت یعنی تسلیم نبودن در برابر زورگویی، زیادهخواهی و دخالتهای آمریکا، یک جریان واضح در منطقه است.
هر چند که آمریکا همچنان از نظر تجهیزات و ادوات نظامی در صدر قرار دارد اما این تفکر در میان بسیاری از کشورها و ملتها در جهان از جمله در غرب اسیا ایجاد شده است که وابستگی به آمریکا و نیز حضور نیروهای آمریکایی در کشورشان جز ویرانی و بحران و ناامنی پیامدی به همراه ندارد چنانکه حضور 20 ساله آنها در افغانستان و عراق و نیز سالها اشغالگری آنها در سوریه گواهی بر این حقیقت است. در همین حال جنگ یمن و میلیاردها دلار هزینه برای سعودی در جنگی که آمریکاییها محور آن بودند، نیز ناتوانی آمریکا در حمایت از متحدانش را نشان داد که حلقه تکمیلی آن نیز جنگ اوکراین بوده است.
در این شرایط ملتهای منطقه در چارچوب مقاومت به تقویت بومی نظامی خویش روی آورده اند که نتیجه آن را در مبارزه موفق سوریه و عراق با تروریسم، ایستادگی حزب الله در برابر رژیم صهیونیستی و نابود شدن طرح خاورمیانه جدید آمریکا و اکنون در طوفان الاقصی مقاومت فلسطین میتوان مشاهده کرد. امروز کشوری همچون جمهوری سلامی ایران که در طول دفاع مقدس تحت تحریمها حتی نمیتوانست سیم خاردار تهیه نماید امروز با تکیه بر توان داخلی توانسته است در عرصه زمینی، دریایی، هوایی و پدافندی در جمع قدرتمندترین نیروی نظامی جهان مبدل گردد که نقشی مهم و غیر قابل انکار در امنیت منطقه و جهان دارد. امروز الگوی ایستادگی ایران در برابر تهدیدات به الگویی برای سایر ملتهای منطقه مبدل شده است و اخراج آمریکا از منطقه به عنوان ریشه اصلی بحرانها و مقابله با رژیم صهیونیستی به عنوان غده سرطانی به یک اصل مهم در غرب آسیا مبدل شده است.
در این شرایط است که آمریکاییها در طوفان الاقصی هر چند تسلیحات بیشماری را برای رژیم صهیونیستی ارسال و رزمناو های خود را به منطقه اعزام کرده و مدعی پاسخگویی به تهدیدات علیه منافع خود شدند اما در نهایت واکنشی به حملات علیه پایگاههای خود و حتی رژیم صهیونیستی نداشته است. رویکردی که نه برگرفته از صلح طلبی آمریکایی بلکه ناشی از ضعف و ناتوانی آن در برابر مقاومت منطقه بوده است. حقیقت آن است که آمریکاییها چند سال قبل در باب لبنان گفتند به دنبال تشکیل «خاورمیانه جدید» بر اساس نیازها و منافع نامشروع خودش هستند که البته ناکام ماندند. آمریکا به دنبال نابود کردن حزبالله بود اما حزبالله بعد از جنگ ۳۳ روزه، بیش از ۱۰ برابر گذشته قویتر شد. در فلسطین نیز غرب با باز گذاشتن دست صهیونیستها به دنبال نبودی مقاومت بود که نه تنها این امر محقق نشده است بلکه امروز مقاومت به کرانه باختری نیز رسیده است. خصوصیت مهم غرب آسیای جدید، آمریکازدایی یعنی نفی سلطه آمریکا بر منطقه است که البته این به معنی قطع روابط سیاسی کشورها با آمریکا نیست بلکه به معنی زائل شدن قدرت و تسلط سیاسی آمریکا است و همانگونه که میبینیم برخی کشورهای صد در صد تابع هم در حال زاویه گرفتن با آمریکا هستند. امروز ملتهای منطقه دولتها را به دوری از وابستگی نظامی و سیاسی به آمریکا سوق میدهند که همگرایی اقتصادی میان کشورهای منطقه میتواند تقویت کننده روند مذکور و نقش آفرینی بیشتر غرب آسیا در معادلات جهانی باشد.
نکته قابل توجه آنکه اخیرا پنتاگون تایید کرده است که آمریکا دیگر پولی برای تقویت نیروهای خود در خاورمیانه ندارد. این ادعا هر چند که تا حدودی برگرفته از حقیقت نابسامانیهای اقتصادی آمریکا میباشد اما در عین حال با توجه به بودجه 886 میلیارد دلاری پنتاگون میتوان یک بهانه برای عقب گردهای اجباری آمریکا در منطقه باشد که به واسطه نظم نوین مقومتی در حال شکل گرفتن است. آمریکایی که زمانی مدعی نفوذ جهانی بود امروز دیگر نقش محوری خود را از دست داده است چنانکه طوفان الاقصی و شکست رژیم صهیونیستی با تمام حمایتهای غرب در برابر گروهی کوچک به نام حماس ماهیت جدید منطقه بدون نقش آفرینی محوری آمریکا را آشکار ساخت و نشان داد که ملتها با اتکا به داخل و انسجام درونی میتوانند دستاوردهای بزرگی را محقق سازند.
قاسم غفوری